توی خوابم یه کوچه بود. یه جاده با زمین سبز. اسم کوچه، کوچه ی "عزیزم" بود. از کوچه ی عزیزم تا شهر آبی من رفتم و رفتم. کز کردم کنج اسکله. این پا رو اون پا زل زدم توی تخم چشای فلق آسمون. گفتی چ دستایی داری. چ سبزی شما. گفتم چون سردم سرما زده به شکوفه های قلبم. می میرن عزیزم.. می میرم.. مردن شکوفه های قلبم. اینارو توی خوابم نگفتیا. گفتی؛ نپرس کی. باید برم. برم و برم تا اونور فلق آسمون و شهر آبی. برم تا برسم به کوچه ی عزیزم. اونور کوچه یه خرگوش سفید اتو کشیده، کت و شلوار پوشیده می مونه منتظرم؟ تو می مونی تا بگم چ مژه هایی داری. چ بنفشی شما؟ نمی مونی. دست باد می گیری و میری. هرچی نباشه قویی پرواز خوب ترتر بلدی از ما دسته های مردابی. تق تق تق. اینم می زنم تا زخم چشم نخوری تصدق تو. راستی یاسی.. اسپندای من ندیدی؟
پ.ن: منشنی به همین پیچیدگی
پ.ن دو:* پس چرا مازندرانی یاد نمی گیرم