؛

۱۲۸ مطلب توسط «بهار ،.» ثبت شده است

ناگهان در بهار جنگ از ره رسید و زندگانی من را اندرون کوله ای با دوربین ها و هندی کم، چند پاره ای عکس جای داد و رفت. در بهار دلتنگ ترت بودم. دلواپس ترت بودم. خانه مان لرزید، شیشه ها نیز هم. چنگ می زدم به بوسیدن صدایی که از دگر سوی تلفن آرام کند جانم را. مادر خانومی می گفت ای کاش فلونی برود تا ابد و یک روز و بر نگردد بار دیگر من می گویم اما ای کاش برود تا به بی تایی و برنگردد بار دیگر. شال و کلاه کنم بروم پس بگیرم دوربین هایم را از زیر میز امن و ایمن پناه سرا.. عزیزانم انتظار دود می کنند و من می کشم تا در آغوش بگیرمشان. در بهار دوست دارت بودم. عاشق ترت بودم در بهار. می نشینم بر لب جوی با کفش ایر جردن تا تویی دلیل من برای سال مردن. نازنین من تو چ نازی و طنازی و جان من را تا ب بی تایی می تازی. چنگ می زنم به بوسیدن صدایی که از دگر سوی تلفن رام می کنی جانم را. هیچ هم ژنتیک نخوانده ام. قربان صدقه ات که هرروز می روم و برمی گردم. بروم و موکایی پر کنم با طعم بادام زمینی مورد علاقه تو. بنشینم و نان بپزم. گم بشوم در هیاهوی آشپزخانه. راستی.. در فر هم جای می شوم.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۴ ، ۱۸:۴۳
بهار ،.

با انگشتهای پاستلی نشستم پشت تایپینگ تا بگم توی این روزهای جنگ اگر از خالی از سکنه شدن محله تون اطمینان دارید و قصد ترک شهر دارید بیایید تا این حیوونکی های خیابون که جایی برای رفتن ندارن رو هم فراموش نکنیم با تشتی از آب یا حتی کاسه های پلاستیکی چون پیدا کردن غذا برای اونها شاید اونقدرا مسئله ای نباشه که آب هست. در ادامه این پست رو آپدیت می کنم برای کسایی که مثل من به آشپزخونه پناه بردن و می شنیدم که توی مناطقی از کشورمون مردم از هجوم به صف نانوایی نان هم برای خوردن ندارن و یا سخت می شه برای اونها پیدا کردن پس .. چرا خودمون درست نکنیم؟ امشب سنگینم از نقاشی کشیدن و آبیاری درختهای گلابی؛ اگر قلبم از صدای انفجار نایستاد قول می دم تا فردا صبح رسپی‌ش رو هم براتون بنویسم.

 

w45846_image0.jpeg (1652×1482)

l192686_Screenshot_181.png (1920×1080)

j545620_image1_1.jpeg (2016×1512)

 

از یاس که نت هاش به مقوا می چسبونه یاد گرفتم تا با ناخن چطور می تونم تمیزتر گلهام به ورقه یا کاغذ بچسونم. به رد قرمز انگشتهام روی دفتر نگاه می کنم و نفس عمیق می کشم.. بازم وسواس بهار؟ 

 

عزیز جون

9:57 - دوشنبه

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۴ ، ۲۱:۵۵
بهار ،.

k952485_banafsh_mehraboon.jpg (1080×853)

q132045_IMG_2116.jpg (750×680)

z770150_bam.jpg (1080×840)

9814_IMG_2207.jpg (750×1216)

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۱ تیر ۰۴ ، ۱۶:۵۹
بهار ،.

 

 

keep your focus on me kissing you midst this hell

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۳۱ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۲۶
بهار ،.

خرداد نامهربونم

اگه چشمه بعدی کشتن من باشه

زودتر نشونم بده

خسته تر از اونم که منتظر تو بمونم

۲۰ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۰۰
بهار ،.

روزها می گذشتن و خرداد دور گلوی من چنگ می انداخت. دختر کوچولو گوشه اتاق با پشت دست اشکاش پس می زد و توی پنل بلاگش می نوشت. دلم می خواست بغلش کنم و بگم ولی من هستم.. ولی خرداد امسال دیگه نه من چهارده سالم بود و نه جونی داشتم برای بغل کردن کسی که من نباشم. با بابک نشسته بودیم دور فلکه و بی مزه ترین بستنی دنیا بعد بستنی های فوق بی مزه بندر می چکید روی مچ لباس من. بابک صدایی صاف کرد و با سرفه ای گفت تو آدم خطرناکی هستی. ولی با من نباش من بامبو ام.. گفتم منم پاندام پس بیا باهم دوست باشیم. این اولین باری بود که پیش من به مرگ پدرش اعتراف می کرد. چشمهام رو بستم تا نپرسه حالا چرا گریه. زیبا اومد و چرخی زد توی اتاق و سرکی به عکسهای روی دیوار کشید و گفت چقدر این عکس قشنگ انداختی بهار.. تو باورت می شه اون رفته باشه؟ همین که دید می لرزیدن مردمک هام دست و پاش گم کرد و گفت اینجا اینجا.. بخون چی نوشتی روی این یکی عکس.. سرم پایین انداختم و قلم آبی رو دوبار دور انگشتهام چرخوندم. سرش بالا آورد و موشکافانه پرسید از؟ بی حوصله گفتم مولانا. گفتم زیبا خانوم توی مطب دختر کوچولو می بوسید پیشونی مامانش. دل من از اون دوردورا رفت برای شما تا بیاد پیش شما. ببخشید.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۴ ، ۰۳:۲۱
بهار ،.

u250401_IMG_9312.jpg (1428×1160)

p89025_IMG_1929.jpg (750×1010)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲ ۱۲ خرداد ۰۴ ، ۱۲:۵۸
بهار ،.

من و دیدی و بابک گفت می شناسیش؟ کلاهت پایین آوردی و سر تکون دادی. گفتن به تو تا بگی کی ام. سرت بالا آوردی و گفتی بهار در بهار. شب رفت و وقت غروب وقتی داریوش رو بالا پایین تپه ها می خوند اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد؛ تو روی شونه های من چشمات می بستی. نشستم و گفتم.. یاشیکا!! خندیدی و گفتی پولاروید! برای من گفتی و گفتی و گفتی . وقتی ابروی ساعت از چهار می پرید می گفتی به من هوس سکنجبین کردی. گفتم میارم. دم در رفتم و گفتی میری که دیگه نیای؟ گفتم میام..میام دلم گنجشک شد و انگشتم که رو دکمه آسانسور لیز می خورد برای مظلومیت صدات پر کشید. من اومدم. دستت گرفتم تا بتونی روی پاهات باستی. تو مرد بودی و پیش من شکستن بلد نبودی. گفتی خودم می تونم. من میدونستم نمی تونی. خواستم تا شونه هات بگیرم تو بغلم؛ خجالت رنگ شد و رو خواسته های من بنفش کشید. امروز که می رفتی بنفش شدی و تیر درد پاشیدی رو قلب آسمون. من و دوربینم نگاهت کردیم و دست تکون دادیم. پس تو رفتی تا دیگه هیچوقت نیای؟

y39342_DSC_0608.jpg (4288×2848)

۰۵ خرداد ۰۴ ، ۲۲:۴۴
بهار ،.

از پارک ونک تا خونه دویدم

و زیر نور ماه ناکامل به دوازدهم می امسال فکر کردم

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۵:۰۶
بهار ،.

خیلی بی دلیل ویدئو آشپزی می دیدم و یاد اکریلیک هام کردم. شلوار جینم آوردم و از پاچه ها شروع کردم نقاشی کشیدن. دوتا درخت؛ پر شکوفه ی گیلاس. که باد از اون زیر زیرا میومد و قلقک می داد شکم شاخه ها رو. قلمو؟.. چرا تا وقتی براش میکاپ هست. خیلی بی دلیل حس کردم ناکافی ام.

f73995_IMG_1727.jpg (3747×2598)

c47055_IMG_0923.jpg (3447×3004)

Like a fever like I’m burning alive, like a sign

Humm

Well, good things don't last

 

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۰:۲۵
بهار ،.