روزی روزگاری تهران دودی
با انگشتهای پاستلی نشستم پشت تایپینگ تا بگم توی این روزهای جنگ اگر از خالی از سکنه شدن محله تون اطمینان دارید و قصد ترک شهر دارید بیایید تا این حیوونکی های خیابون که جایی برای رفتن ندارن رو هم فراموش نکنیم با تشتی از آب یا حتی کاسه های پلاستیکی چون پیدا کردن غذا برای اونها شاید اونقدرا مسئله ای نباشه که آب هست. در ادامه این پست رو آپدیت می کنم برای کسایی که مثل من به آشپزخونه پناه بردن و می شنیدم که توی مناطقی از کشورمون مردم از هجوم به صف نانوایی نان هم برای خوردن ندارن و یا سخت می شه برای اونها پیدا کردن پس .. چرا خودمون درست نکنیم؟ امشب سنگینم از نقاشی کشیدن و آبیاری درختهای گلابی؛ اگر قلبم از صدای انفجار نایستاد قول می دم تا فردا صبح رسپیش رو هم براتون بنویسم.
از یاس که نت هاش به مقوا می چسبونه یاد گرفتم تا با ناخن چطور می تونم تمیزتر گلهام به ورقه یا کاغذ بچسونم. به رد قرمز انگشتهام روی دفتر نگاه می کنم و نفس عمیق می کشم.. بازم وسواس بهار؟
عزیز جون
9:57 - دوشنبه
بچه ها! سیلوی!!