هیــ ،چ.

به سوی دو هزار و هفتصد و چهل و پنج آسمان و فراتر از آن

هیــ ،چ.

به سوی دو هزار و هفتصد و چهل و پنج آسمان و فراتر از آن

۲ مطلب با موضوع «او ها» ثبت شده است

به دندان هایم که فکر می کنم. برفک سرآستین هایم سر می روند به فنجانم. من نمی دانستم در شهر ما آستین ها هم دلتنگ می شوند؛ تو چرا متنفر از قهوه  نبودی؟ شجریان که از دلِ تنگ تر مناره ها مقلب القلوب می خواند به کناری می خزم و از کنار خزه پتو می بینم که از درمی آیی و مقنعه ت را به صورت خواب آلودم مهر می کنی. رنگ مقنعه گرم است و سایه تو را با اشک هایم می آراید. در هوا که طرح قو ونقره می کشم بلند می شوم تا با سلامی بلند تر به میهمانی گلدان ها بروم. به گلدان ها سلام می کنم تا مبادا آداب معاشرت از یاد ببرم و یاد گریه به پنجره چشمان روشنا، گلدان شود. می گویم چشمان من پنجره ندارد عزیز جانم که با دامنه ساق های لختت و آن رود شراب موها دلتنگ گلدان ها شوی؛ روز قبل اما پیری را دیدم که ادعا پنجره هایش خوابیدن با تمام تن ها بود. عمری و خوابی از تنی به دیگری و از دیگری به دگر تنی. مشغول در آرایشگاه زنانه و و نه چشمی و نه سلامی. بعد از آن یاد انگار که به ریش ریسمان بوسه فرستاده باشم که می گویم اما اگر من منشی هیتلر می بودم با لو دادن زنهای آرایشگاه زنانه سرنوشت جنگ را از سر می نوشتم.

-

a76138_DSC_1011.jpg (4282×2451)

سارا؛

امروز که هری استایلز تو هدفونم می خوند به این فکر می کردم که دختر تو چقدر بوی وانیل و اشک می دادی. انگار که اسمارتیز روی بستنی باشی یا دلیل گریه های رو مخ داداشت. بعدش بهت پیام دادم و برای دو هزار و هفتصد و چهلمین بار golden رو برات فرستادم تا یادم بمونه اون تیک دوم رو مخ تر از گریه های داداشت دوباره هیچوقت با ویس بهار تو دیوونه ای، طلایی نمی شه. کارنامه این ماهم رو گرفتم و بابت نمره فیزیکم تا زهره ترک کردن کلاغ های محله مون جیغ کشیدم. که وقتی مامان با چهره سوالی ازم بپرسه این یعنی پیشرفت؟ دوبار پشت سرهم سر تکون بدم. خواستم که از لئون موکا بگیرم و یادم افتاد هنوز هم خوشحالی های سالم تری تا سوزوندن پروانه های معدم وجود داره. مثل تبدیل به دو ساعت درگیری با قطعه جدید و تصور لبخند رضایت استاد همیشه ناراضی یا دو دقیقه گوش دادن به یاس و ارغوانی شدن، بیست دقیقه نوشتن برای یاس و از ابرها رنگین کمون دزدیدن. گوشه جدول های رنگ و رو رفته خیابون نشستن و اشک ریختن، از خستگی و کلافگی و کلافگی، و کلافگی. سیس لیام با گیلاس شامپاین گرفتن و به استیصال بالینی فکر کردن. قدم زن رو جوبی که ریگ روان نیست و رفتن تو بغل کسی که هست.

 

 

سارا

دوستت دارم و گریه های پسرت رو مخ تر از هر کسی بود

لطفا زنده شو  به لپ هام بستنی وانیلی بکش.

 

۴ نظر ۱۱ اسفند ۰۲ ، ۱۶:۴۰
نِگــ را

ساری می گوید پسرها باهوش هایی هستند که احمق جلوه می کنند

و دختر ها احمق هایی که خواهان باهوش جلوه کردنند

آخر ساری از الگوی اقتصاد جهان و پاس نشدن شیمی اش تا دختری که هست و انقدر ها برای به جلوه نمایی باهوش نیست هم عادت به ربط دادن همه چیزِ هرچیز به جنسیت دارد. ساری که صدایش می کنم؛ آن طور لب و دهانش را در هم جمع می کند که انگار ترش ترینِ لواشک ها را جلویش گذاشته باشی. با این همه ناز، سر بر شانه ام می گذارد و با حال باهوش ترین احمق ها از خریدن فندکی که برایم در نظر داشته می گوید. شبیه به هارترین گراز یا گرازترین هار بازویم را چنگ می اندازد و به میان غرهایم پرانتز پرانی می کند که می دانسته هرگز سالش با استفاده من از هدیه احمقانه اش هم به عید نخواهد رسید. دوباره هوای شاعری به کله باد خورده اش می زند و می گوید برایش شبیه به نخ سیگاری می مانم که به لبهای راهبه ای می سوزد. سر تکان می دهم و سعی در دوختن دهانش با کف دستانم می کنم. دخترک احمق؛ حتی نمی دانست که از راهبه ها نفرت دارم. نفسش را که بو می کشم انگار باز هم از حد روزانه اش بیشتر گذرانده باشد. می خواهم که بگویمش لبهایش ذهنم را مسموم می کند، سرتکان می دهم.

-میدونستی از راهبه ها متنفرم؟

 

۰۴ اسفند ۰۲ ، ۲۱:۲۸
نِگــ را