11:11

۲۳ مطلب با موضوع «ب سامانتا» ثبت شده است

t72425_.jpg (4288×2848)

 

 

e321839_IMG_2799.jpg (1512×1189)

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۲ ۱۴ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۳۵
بهار ،.

می گفتم

اگه سنگ بودم دوست داشتم اونی باشم که با جریان در حرکت

اگه پرنده اونی که بالش می شکنه و بیشتر از اوج دیده

اگه آدمم، دوست دارم اونی باشم که سفر می کنه.

 

- می گه اجازه تجربه ش بهم می ده چون به قدر کافی مخم از فکر به کنکور فاسد شده

 

 

می گم

من دیوونه عکاسی از جاده هام

صحرا، اون بالا پایین سقف کامیون ها و بی مزگی ساندویچ های بین راهی

 

- نمی گه اجازه تجربه این سفر دو نفره رو بهم می ده چون از عکس متنفره

 

۳ نظر ۲۴ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۱۵
بهار ،.

صبح که می شود درتلاشم تا چیزی به تازی بنویسم و چیزهایی در مخ زبان نفهم ضد عربم بکارم. از تاریخ که بسم الله می گویم، طلوع می شود و با لعن و نفرین دهان خواهر را از خنده به صین و معنای چین چسب می زنم. صبح نوشتم زوال می تواند آفریننده باشد و غروبش تگرگ ها از آسمان خدا به سر و بهتر از آن لیوان آب هویج نازنینم سقوط کردند. این هم به پای رکعت هایی که قضا کردم بنشانیم؛ زوال همانقدر که از سر تدریج است و آرامی می تواند به رضای آفریدگار به آفریدنی برق آسا نیز باشد. این زر روز را که شب کاشتم رعد و برقش را حواله سقف اتاقم کرد، من دیدم کلاغی به زوالی برق آسا مرد. جوهره قلم را بر دستانم مهر می کنم و می گویمت

 

پس در توفان و آن زوالِ تدریج دارِ برق آسایِ بارش چیست

که مرا این چنین رام طبیعت می کند؟

 

۳ نظر ۱۸ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۵۹
بهار ،.