Mourir d’aimer
دوشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۴، ۱۲:۰۵ ق.ظ
Les parois de ma vie sont lisses -
Je m’y accroche mais je glisse
.Lentement vers ma destinée
۰۴/۰۶/۰۴
Les parois de ma vie sont lisses -
Je m’y accroche mais je glisse
.Lentement vers ma destinée
راستی.. آنتوریوم
راستی من می میرم براش
چهره ای از خودآزاری. مثل اینکه دستم می ره به ورق زدن اون نوشته ها و چشمهام سر می خوره. بغض گلوم می جوه و نمیدونم.. نمی تونم. نمی تونم فکر نکنم به حسرت اون لحن پشت تلفن، مترو و قصه های غصه دار مترو. یا که گریه نکنم. مرور نکنم و نگم ولی بهار تو خوب تر از اونی که خودت مقایسه بکنی. تقصیر تو نبود. تو اونجا نبودی. نبودی که کمک بکنی. اگه می بودی حتما کمک می کردی حتما. ولی.. نمی تونم
کابوس می بینم با چهره های رقت انگیزی که خنده های طولانی و کریه دارن.
لبریز می شم و پر. خالی می شم و پوچ. لبریز و پر. خالی و پوچ. لبریزِ لبریز. پرِ پر. خالیِ خالی. پوچِ پوچ.
اگه آخر بهار بعد؛ همه چیز اونطوری پیش نره که همه ی این سال ها انتظارش می کشیدم. دلم می سوزه. ته می گیره دلم. می شه ته دل سوخته و بی مزه. کاشکی آخر بهار بعد همه چیز همونطوری پیش بره که همه ی این سال ها انتظارش می کشیدم. نسوزه دلم. ته نگیره دلم. بشه ته دل طلایی و برشته. کاشکی.