بیا احساساتی نشیم
یادم اومد امروز فلاسک خانوم صارمی شکستم. دستم خورد و کیفم کشیده شد و بوم!! وقتی آژانسم گرفتم و می گفتم بهشون بغلم کردن و گفتن ارزشش نداره. داشتم فکر می کردم آخرین باری که یک نفر بغلم می کرد.. بنفش شد و فرار کرد. داشتم فکر می کردم عدد مورد علاقم ام بیست و هشت باشه و داشتم فکر می کردم به عدد مورد علاقه تو که بیست و پنج بود. و داشتم فکر می کردم بعد با انگشت اشاره نشون دادن اون زردکا به بابک به تجدید نظری آنی در مورد فصل مورد علاقه ام. و داشتم و داشتم و فکر می کردم و فکر می کردم. آها.. مخابرات؛ چشونه؟ چیکار می کنن اون تو؟؟ شاید یه نفر باید بره بگه بهشون اگر صدای ما رو ندارن این بیرون پس قبل از این دست بردارن از سیم خواری شهری.. هی با شما هام چایی صد تومن.. پوففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف. لاکشمی من؛ تو میدونی من بی چایی می میرم. با من مهربون تر از این باش که با منو کافه هایی. بوس.