دیدم که قدم در گذر محتصب افتاد
شنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۴، ۱۱:۵۸ ب.ظ
فکر می کنم و فکر می کنم و فکر می کنم. صدای شعر خوندن بابک؛بابا از فکر میاره من به میز شام: تو مو بینی و من پیچش مو تو ابرو و من اشارات ابرو. با ابرو نگاه می کنه به پرنسس و می گه چقدر خوشگلن موهات عزیزم؛ به من و می گه اگه بر نمی خوره ولی به بهار. فرو میرم تو فکر سفر و رامسر و فکر می کنم به زمین چمنی که تو بغل اون سال بالایی مو پریشون اوپنهایمر می دیدم. صدای جیغ از رقص دخترا و موزیک اون تولدی که نمیدونم تولد کی. هفت اردیبهشت؛ زیر مهتاب اون شب بهار می نویسم تولدت مبارک بچه؛ نه فوری ولی یکمی زودتر از کمتر فوری شدن ایرپلن مود روشن می کنم. اه زن.. کاشکی پری مهربون امشب لازانیا بذاره زیر بالشتمون.
۰۴/۰۱/۳۱
گفتم که من از یار پر از باده و مستم. صد بار مرا حبس کنی بند به دستم