رویای کابوس و بهتی غلیظ.. از خواب می پرم. می بینم باهوشی که من باشم روی مبل هال بیهوش و افتاده ام. طاق باز دراز می کشم و با چنگ دستهام پلیور پشمیم از تنم می کَنم. ساعت دیواری؟ من کجا تو کجایی؟ ساعت دیواری می گه پنج تا خونه ی دیگه مونده تا کوچ عقربه کوچیکه برسه به کوچه ی کمر باریک دو. ساق دستهام زیر سرم حلقه می کنم. اشکهام سرسره ان یه سرسره ی قرمز اناری بر وزن بهاری. گونه هام پل سرخس. روشنی کوسن.. لباس عروس نار نخورده. به مهر سال دیگه فکر می کنم. می خوام که بهت زنگ بزنم. با خودم می گم طبق معمول برنامه ی سه شنبه های شما یا هارمونی می نویسی یا که خوابیدی. نمی تونم. نمی تونم تا با شاخه ها بدوم و پاهام به اتاقم برسونم تا بهت زنگ بزنم. چشمهام می بندم. اسب های وحشی توی فکرم میان، نعره می کشن و میرن. خوابم می بره. خیلی زود. خیلی زود خوابم می بره یا خواب من می بره؟ نمی دونم. هنوزم می خوام بهت زنگ بزنم. ولی امروز من بجای تو می نویسم و تو به خواب جنگل رفتی کوالا لالای من.