هیــ ،چ.

به سوی دو هزار و هفتصد و چهل و پنج آسمان و فراتر از آن

هیــ ،چ.

به سوی دو هزار و هفتصد و چهل و پنج آسمان و فراتر از آن

از جلسه امتحان بیرون میومدم. مقنعه‌م افتاده بود روی شونه هام. خانوم محجبه ای از پشت سر کمرم گرفت و سه بار مشت کوبید. گریه‌م گرفته بود، اشکی نبود. تو ماشین بابک جان لنون می خوند for showing methe meaning of success دیشب درمانگاه به روی پسر بچه ای با موهای فندقی لبخند زدم که پدرش به چشک های بی جواب من می‌خندید. بابک از خانومی که رو به سانسوریا ها ایستاده بودن شماره ویزیت‌ش پرسید؛ نوبتشون بود. که مادر پسر دست‌ش گرفت و بدون گرفتن نوبتی وارد اتاق دکتر شد. تو صف سرم خانومی که رو به سانسوریا ها ایستاده بود و از شانس روسری و شالی هم سر نداشت خودش رو جلوتر از مادر پسر که محجبه هم بود؛ انداخت و گفت این به جواب بی عدالتی ای که کردید و به خیالتون کسی متوجه نشد به بهونه برگه آزمایش پسرتون هم ویزیت کردید. خانوم چادری که شروع به تیکه انداختن و نوحه خونی از روی زور به وضع حجاب بنده خدا کرد بحث رفته رفته بالا گرفت. شوهر زن از داروخونه وارد شد و گفت بذار هرچقدر می‌خواد زر بزنه تا چند نفر آقا از اتاق ها اومدن و به طرف در بیرون‌ش کردن. به محض اینکه از پنجره صدای ویالون به گوش من خورد خدا خواسته و نخواسته به سمت حیاط پرواز کردم. تو اتاق تزریقات گوش می‌دادم به شعار های بابک از چطور قاتل نشدن. راستی شوهر خانوم نوحه خون، پدر پسر موفندقی قاضی و خودشون دبیر مملکتی بودن که جواب تار موی افتاده از مقنعه با مشت داده می‌شه.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۳۷
نِگــ را

سرکلاس زیست فکر می‌کردم بدن ما زن ها پتانسیل ترشح هورمون غر به خون رو هم داره. مطمئنم جای ریختن به اندام هدف برای همزمان رسیدن به مغز و قلب و با تاثیر پذیری از غر بیشتر تاثیر این دو عزیز رو از کار انداختن؛ لا به لای لایه های رگ های رحم تا زمان شروع این فرآیند و پایان فرنه‌آید pms تشکیل غرباد می‌ده. دیگه فکر نمی‌کنم، مطمئنم.

 

z23301_DSC_0409.jpg (4080×1200)

 

سر معارف اسلامی فکر می کردم به جهت عکسها

به قول دختر خوشگله هورمووون.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۵۷
نِگــ را

یروزی زنده بودیم

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۴۵
نِگــ را
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۴۰
نِگــ را

z77226_DSC_1202.jpg (4496×3000)

 

k251883_DSC_1203.jpg (4496×2725)

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۴۶
نِگــ را
۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۴۱
نِگــ را

.

 

.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۱۲
نِگــ را

از وقتی بابک اسمم گذاشته پفک کربوهیدرات خور، صبح ها یک دقیقه دیرتر راه می‌رم.

وقتی بهم می‌گه بدو پنج دقیقه دیرتر می‌رسم. راه می‌رم می‌گه تغذیه‌ت درست کن.

می‌دوم  می‌گه تغذیه‌ت درست کن. راه می‌رم و ‌می‌دوم و ‌می‌گم توان فستینگ نیست.

 

.

 

سرکلاس بعد از ظهر با بطری آبم بازی می‌کردم، دست دختر خوشگله رو گرفتم و باهاش تا کافه دویدم.

برام پیانو خاک کاکتوس خورده روشن کرد و برای پسر خوشگله رز سفید چید. تصورت کردم با کاپشن سفید.

مستخدم مدرسه پارسالم دیدم و یه زاغ خجالتی جلوی پاهام نشست.

روی دیوار که پرید دنبالش قار قار کردم و از روی چنار یه صدف حلزون جلوی پاهام افتاد. 

وقتی به ستایش گفتمش بغلم کرد و گفت یاد زئوسم افتاد.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۹:۲۰
نِگــ را

z578649_DSC_0341.jpg (4496×3000)

 

z119218_DSC_0110.jpg (4496×3000)

 

z480135_DSC_0047.jpg (2745×2027)

 

s26360_DSC_0106.jpg (4496×3000)

 

l24699_DSC_0021.jpg (4496×2492)

 

l879939_DSC_0114.jpg (4496×3000)

 

u221867_DSC_0131.jpg (4335×3000)

 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۲۶
نِگــ را

.

 

.

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۴۴
نِگــ را