؛

روزنه ای برای وارستگی. پنجره ای بود به روی نگارخانه شهر. مخروبه ای با دیوار های آجری و رهگذران آجرنما. من نیز رهگذر بودم، آجر اما قبل تر. از پشت پنجره فکر می کردم آن مرد می آید و جای پای شب بر چرخش کلید می کوبد. من نیز شب بودم، کلید اما قبل تر. من آدم تماشا بودم، نه آن مرد با کت پوست و نه مخروبه ای که تماشای کلاغی به اوست. شهر من، شهر شکستن پنجره ها با کش تنبان مردها بود، شهر زن های پنهانی به پای کش تنبان یا لانه کرده در زیر کت ها. من نیز مخروبه بودم، کلاغ اما قبل تر. نگاهت می کنم. از پشت پنجره و کناره مخروبه ای با دیوار های آجری. به مسیحی می مانی که از پنجره ها صومعه می سازد. می شود برایت کشت و مرد. من نیز مسیح بودم، پنجره اما قبل تر. آن زن می آمد و جای پای روز بر چرخش کلید می رقصید. 

.

من آدم تماشا بودم، هستم. به پنجره شدنی، خواهم ماند.

12/2

 

۰۲ اسفند ۰۲ ، ۲۲:۱۱
بهار ،.

.

.

.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۲ ، ۱۷:۵۳
بهار ،.

چون متاسفانه من به سوسیالیسم جهانی،

که یک دنیای آرمانی ست، ایمان دارم.

جایی که بتهوون در سمفونی نهم اش بهش پرداخت.

- بنفش،

 

به هر حال

این ها فقط توی ذهنمه، آدمی

در هر حال

زندست، برای رنج، کشتن و مردن.

- سبز.

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۲۱
بهار ،.

                                                                                                                                                                                                                                              

.

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۲ ، ۱۸:۲۲
بهار ،.

.

.

.

.

 

پیچیدنت به هرم استعاره ها

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۴۶
بهار ،.

.

 

 

گیسوانش را به باد فروخت. گیسوانش را به سکه ای پنجاه تومانی به ساقه ریحان های آشپزخانه پیچید و به باد فروخت. نمی توانست بایستد یا رو از پنجه تابه بگیرد. انقدر به حنای کاسه خیره که سردی ناخن های تو بر گونه اش هم حالیش نبود. گیسوانم را به باد فروختم. پس دستانت را، انگشتان عزیز حنا رنگت را با نفسم گرم می کردم. می گفتمت نازارم خنده های تو باران است. تا به خود بجنبانی به بوسه ای بر گونه رنگ می دهد. باران های شهر کودکی هایمان یادت هست؟ تا به خود می جنبیدیم، نبض قطرات هم از جنبیدن می افتاد. گیسوانت را در پاکتی از خنده هایت به باد فروختم، نازار، مرا یادت هست؟

 

خندیدی، آسمان گریید.

 

صدای آرتوش از پنجره به سرهامان می کوبید. می گفتی من در خانه از جلز و ولز روغن هم بی قرار تر می شوم. روغن های تابه بر گونه ام طرح بوسه می کاشت. عکسهایت را از کوله ام، کوله صمیمی مدرسه ام پهن تن میز می کردم. با صدای فریاد می گفتم لنز از خنده تو شکست، لبهایت سراغی از باد دارند؟ با صدای سکوت می گفتی زبانِ عاشق فریاد نمی داند. اگر سکوتی، اگر فریادم، زمزمه سنت عاشقانه هاست. نازارم، ناز گیسوی تو گرد حنا گرفته ام. بگو با من، گیسوانت را به باد فروخت؟ چرک خنده شوهرت را می گویم. همان که کثافت از جوش بلندی پیشانی او به کوتاهی دامن گلدار تو چکید. بگو با من، نازار، فریاد را به سکه ای پنجاه تومانی بر لب های سکوت من بکار.

گیسوانت را به باد فروخت؟ گیسویت، گیسویت، گیسو..یت

 

خندید

آسمان گریید

خندیدی

خندیدی

 

 

 

-برای سرطان

برای عمه خانوم عزیز عزیزم

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۲ ، ۱۳:۴۴
بهار ،.

.

 

.

 

.

 

.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۰۲ ، ۱۲:۲۵
بهار ،.

.

 

.

 

چ

دور دور

این ساحل ز دریا

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۳ دی ۰۲ ، ۱۶:۱۶
بهار ،.

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۰۲ ، ۲۲:۳۵
بهار ،.

.

.

.

.

.

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۲ ، ۲۲:۰۷
بهار ،.